*عکسای عروسکم*
*اتفاق قشنگ سال جدید=راه رفتن خانم گلم آنیتا*
عروسکم از اول عید شروع کردی خودت ایستادی و چند قدم راه رفتی بدون اینکه ما بهت بگیم و این یعنی ترست از راه رفتن ریخت،من و بابا خیلیییییییییییییی خوشحال شدیم،از فرداشم قدم زدنت بیشتر شد و الان که 16 هستش شما دیگه چهار دست و پا دوست نداری بری بجز چند بار اونم تک و توک،بیشتر دوست داری بدو بدو کنی که میفتی زمین و خودتم خیلی ذوق میکنی که داری راه میری،فدای راه رفتنت بشم عزیزم ...
نویسنده :
mami mahnaz
23:06
*عیدت مبارک نفسم*
1 سلام سبز و بهاری به یه دخمل ناز و مامانی،عزیز دلم یک هفته مونده به عید خاله ها اومدن کمک و با من و بابایی خونرو تمیز کردیم و آماده ی سال جدید شدیم،قبل از تحویل سال زیاد دخمل خوبی نبودی و یه کوچولو اذیتمون کردی،حتی نتونستیم یه صفحه قرآن بخونیم چون میخواستی زود از دستمون بگیری،لحظه ی تحویل سال خیلی لحظه ی قشنگیه و امسال دومین سالی بود که در کنارمون بودی و لحظاتمونو قشنگترکردی با وجود شیطنتات،سفره ی هفت سین رو هم بخاطر اینکه شما دست نزنی و بهم نریزی رو اپن چیدم،هفته ی اول و بامهمونی رفتن و مهمون اومدن گذروندیم باوجود سختی و خستگی خوش گذشت،یکی دو روز تلخ رو هم تجربه کردیم اما،تلخ و شیرین باهمه گل قشنگم،راجع عکس گرفتن بگم که هیچوقت همکار...
نویسنده :
mami mahnaz
18:57
*بهار آمد*
مقلب القلوب... بهار رسیده پشت درب خانه هایمان... بانوی بهار دامنش را آهسته آهسته کشیده بر شانه های شهر... طبیعت قانون زیبایی دارد... تغییر... حالا بعد از گذشت بیست و هفت بهار از زندگی ام می دانم بهار بهتر از پاییز نیست و زمستان شکوهی بیش از تابستان ندارد... تنها٬ آنچه لایق ستایش است شوق « یا مقلب القلوب و الابصار...» که ابتدای هر بهار قلبم را مالامال از امید می کند و چشمم ...
نویسنده :
mami mahnaz
18:25